از این به بعد . . .
نگران نباش اگر لبهای تو را سانسور میکنند شعرهای مرا نقطهچین! از این به بعد، در چاپخانههای زیرزمینی تو را خواهم بوسید! رضا کاظمی
نگران نباش اگر لبهای تو را سانسور میکنند شعرهای مرا نقطهچین! از این به بعد، در چاپخانههای زیرزمینی تو را خواهم بوسید! رضا کاظمی
سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله؟ سه شنبه چرا این همه فاصله؟ سه شنبه چه سنگین !چه سرسخت ؛ فرسخ به فرسخ! سه شنبه خدا کوه را آفرید قیصر امین پور
مناتفاق عجیبی وسط زندگی ات بودمو تومعمولی می مانی از فرداحرف های معمولیعشق های معمولیزنان معمولیمعمولااتفاق هاهر روز نمی افتند مهدیه لطیفی
حرف كه میزنیمن از هراس طوفانزل میزنم به میزبه زیرسیگاریبه خودكار...تا باد مرا نبرد به آسمان.لبخند كه میزنیمنـ عین هالوها ـزل میزنم به دستهاتبه ساعت م...
همیشه میترسیدم از دیوانگی حس می کنم حالا سبک و آرام است فکری ندارم به کسی آزارم نمیرسد یک پرندهام بیهدف پرواز میکنم آسمان پر از کنیاک است سارا م...
سالهاستكه از جزيره ي متروكنامه اي را در بطري روانه ي آبهاي عالم كرده اماگر كسي عاشق باشدميتواند كلماتم را بخواند به هر زبانيدر هر سرزمينيگاهي فكر ميكنمكسي مي آيدو با...
آفتاببی آواز پرنده نمی پایدو باراناگر بر چشمان سبز گیاه نبارددر لابلای سنگها گم می شودهم چون کوهیسرد و سنگیندر آغوش زندگییله و رهایمفرهاد کجاست؟در من کتیبه هاستکه ه...
از ماهیان کوچک این جویبار هرگز نهنگ زاده نخواهد شدمن خُردی عظیم خود را می دانم و می پذیرماماوقتی پنجه فتادن ریگی خون هزار ساله ی مردابی را می آشوبد،این مشت خشمبر جدار...
نه آدمم نه گنجشک اتفاقی کوچکم هر بار میافتم دو تكه می شوم نيمی را باد می برد نيمی را مردی كه نمی شناسم گراناز موسوی
چراغ سبز می شود از کنارم کسی می گذرد عطر تو می آید نگاه تو می آید صدای تو می آید دستم را می گیرد می برد به باران به شب به کافه های الجزایری به جزیره ه...
لعنت به توکه بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیاچشم توستلعنت به توکه نفرینی ترین بوسه ی جهان را داریلعنت به توکه وقتی عاشق می شویبه خودت هم رحم نمی کنیو نفرین به منکه در ...
هنوز خواب مي بينم دوچرخه ي قرمزم را بر ساحل سبز تابستان . سايه موهايم را پريشان در آب و مشت هايم را پر از حبه هاي انگور . بزرگ شدن قدكشيدني دشوار بود درهواي خار و سنگ ا...
آنوقتها تلويزيون نبود مردِ هشتادساله اولينبار كه دريا را ديده بود آنقدر خنديده بود آنقدر خنديده بود ............ زنده یاد شهرام شیدایی
من و تیر چراغ برقدردمان یکی استشب که میشودسرمان تاریکدلمان پرنورصبح که میشودسرمان سنگیندلمان خاموش کیکاووس یاکیده
هراس از دست دادنت لیوانیست که ناگهان از دست میافتد هراس از دست دادنت گلدانی سفالیست که در جایش محکم است تکانش میدهی که نیفتد حافظ موسوی
تا به حال کسی را به اندازه ای دوست داشته ای که نخواهی خوابش را بیاشوبی با صدای نفس؟
وقتی که اعتماد مناز ریسمان سست عدالت آویزان بودو در تمام شهرقلب چراغهای کودکانه عشق مرابا دستمال تیره قانون میبستندو از شقیقههای مضطرب آرزوی منفوارهها...
دوستم داشتهباش… و نپرس چگونهو در شرم درنگ نکنو تن به ترس نده بیشِکوه دوستم داشتهباشنیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟دریا و بندرم باشوطن...
وسواس دوست داشتنمرا بیاد ماهی قرمزی میندازدکه در آبهای تنگ بلوربه آرامی خواب رفته استیک روز ماهی قرمزاز آب سبک تر خواهد شدو دستی ماهی قرمز را – که دیگر نه ماهی ستو ...
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد..خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم.
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم تا پلهها و تو را گم نکنم کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود گفتم دستانات را به من بسپار که زمان کهنه شود و بایستد دستان&...
تا روزی که بود دست هایش بوی گُل سرخ می داد از روزی که رفت گُل های سرخ بوی دست های او را می دهند واهه آرمن
با یک پتو و چهار دیوار میترسم دو زانویت را گرفته باشی میان دو دست و آرام آرام در خودت خم شده باشی. هوا سرد است و پنجرهها دهانشان با تگرگ دوخته شده... ای...